خبر خوب
سلام
امروز ميخوام يه خبر خوب بهتون بدم
آره اون ازدواج كرد...خيلی خوشحال شدم چون واقعا نگرانش بودم
ولی واقعيتی هست كه بايد بگم...
ميدونين من از طرف خونه شديدا تحت فشار بودم
مامان اصرار داشت كه بره خواستگاری ، چون ميگفت بايد از بلاتكليفی دربیاين
ميگفت نميخواد اينطوری با هم بگرديم
برا همين هم كه شده تصميم گرفتيم يه تغيير دكوراسيون تو خونه بديم تا خونه نو نوار بشه
ما 18 روز به عيد مونده شروع كرديم و فكر ميكرديم 1 ماهه تموم ميشه
ولی خوب طراح بودن هم دردسريه برا خودش
از بس گفتم اينجا اينجوری بشه اونجا اونجوری بشه كه 1 ماه شد 4 ماه
منم گفتم باشه حالا نوبت يك امتحانه...
ميدونين یه جا خونده بودم اونی که دوست داری رها کن. اگر بازگشت دیگه ولش نکن چون مال خودت بوده ولی اگر برنگشت بدون که از ازل مال هم نبودین...
واسه همین وقتی بهم گفت خواستگار داره و من باید تصمیم بگیرم و برم خواستگاریش ٬ بهش گفتم فعلاْ نمیتونم باید بهم فرصت بده و چند روز بعد باهام تماس گرفت و گفت نمیخواد ادامه بده...
تا اينكه ديروز فهميدم ازدواج كرده
باور كنين اصلا ناراحت نشدم
چون فهميدم ازدواجمون اشتباه ميتونس باشه
ولی اگه بر میگشت همه کسم می شد ٬ تمام زندگیم می شد چون دوسش داشتم
نميدونم شايد عشقهای امروزی اينطوريه ،
كسيكه ميگفت بدون تو ميميرم الان داره عروسی ميكنه
كسيكه ميگفت از همه پسرهای دنيا بدم مياد و ميخواد فقط با من باشه ، الان عاشق يه پسر ديگه شده
...
البته شايد حق با اونه و نبايد حتی يكی دو ماه منتظر ميموند و آينده شو خراب ميكرد يا ...
در هر صورت خوشحالم كه اون خوشحاله
چون يه جا ديگه خونده بودم
مهم اين نيست كه كسيكه عاشقشی مال تو باشه ، مهم اينه كه نفس بگشه و بدونی كه خوشبخته
فقط ميخوام بهم كمك كنين تا بتونم معنيه عشق و بفهمم ، چون واقعا فراموش كردم...
از صمیم قلب براش آرزوی خوشبختی میکنم ...
...I Love God